تخته سیاه

آینده‏ ى مملکت در دست دانش ‏آموزان است

تخته سیاه

آینده‏ ى مملکت در دست دانش ‏آموزان است

۲ مطلب با موضوع «اخلاق :: داستان» ثبت شده است

بالای شهر برروی ستونی بلند تندیس شاهزاده شادی مستقر بود.سراسر بدنش با تکه های ظریف طلای ناب پوشیده شده بود.بادوچشم از یاقوت روشن ویاقوت سرخ بزرگی که برروی دسته شمشیرش میدرخشید.

The Happy Prince by Henrietta MacPhee

به راستی تندیس قابل ستایش بود.یکی از اعضای شورای شهر که آرزو میکرد شهرت سلیقه هنری داشته باشد اظهار نظر کرد:تندیس به زیبایی باد نماست.وی افزود اما به اندازه آن هم سودمند نیست.ترسید مبادا مردم تصور کنند وی غیر عملی می اندیشد که البته این گونه هم نبود.

مادری هوشمند از پسرکوچکش که بخاطر ماه گریه میکرد پرسید چرا نمیتوانی مثل شاهزاده شادی باشی؟اوهرگز به فکرش هم خطور نمیکند که بخاطر چیزی گریه کند.

مرد غمگین وقتی به تندیس شگفت انگیز نگاه کرد زیرلب غرغر کرد:از اینکه در این دنیا کسی هست که اندکی شادمان است خوشحالم.

  • omidefaraj

چهار هزار نفر از خوارج با شخصى بنام عبدالله بن وهب بیعت کردند، به مدائن آمده و عبدالله بن حباب فرماندار حضرت بر مدائن را سر بریدند، شکم زن باردار او را دریدند، زنهاى دیگرى را نیز کشتند، حضرت على علیه السلام در سال 38 هجرى با چهل و هشت هزار نفر عازم جنگ با معاویه بود که بنابر اصرار اصحاب ، به دفع خوارج نهروان پرداخت .


ابتدا نماینده اى بنام حارث بن مره فرستاد و آنها را به بازگشت دعوت کرد، او را کشتند و پیغام دادند به حضرت که اگر از آن داورى (حکمین ) توبه کنى و اقرار کنى که کافر شده بودى ! با تو بیعت مى کنیم و گرنه ما را رها کن براى خود رهبرى انتخاب کنیم ما از تو بیزاریم !
حضرت به آنها پیغام داد: قاتلان برادران مرا تحویل دهید من شما را تا بعد از جنگ با اهل مغرب (شام ) رها مى کنم ، شاید خدا دلهاى شما را(به حق ) برگرداند.
آن کوردلان گفتند: همه ما قاتلان یاران توئیم و همه ما خون آنها را حلال مى شماریم .
دو گروه در رمیله ، آن طرف نهر طبرستان طبق پیشگوئى حضرت ، در مقابل هم صف کشیدند، حضرت هر قدر آنها را به توبه دعوت کرد نپذیرفتند و اصحاب حضرت را تیرباران کردند، یاران حضرت گفتند: ما را تیرباران کردند حضرت فرمود: دست نگه دارید، چندین بار آنها را به رها کردن (جنگ ) دعوت کرد، تا اینکه یکى از سربازان حضرت شهید شد و پیکر غرق در خون او را نزد حضرت آوردند، حضرت فرمود: الله اکبر، الان جنگ با ایشان بر من حلال شد، حمله کنید و تمامى آنها به جز ده نفر یا نه نفر طبق پیشگوئى حضرت نابود شدند.
آنگاه حضرت سوار بر مرکب شد و در میان کشته ها مى گشت و فرمود: آنکه شما را فریب داد، شما را به هلاکت انداخت ، گفتند، چه کسى اینها را فریب داد؟ فرمود: شیطان و جانهاى خبیث .
یاران حضرت گفتند: خداوند ریشه آنها را تا ابد قطع کرد، حضرت فرمود: سوگند به آنکه جانم به دست اوست چنین نیست ، اینها در صلب مردان و رحم زنها هستند و پى در پى شورش مى کنند، تا اینکه شورشگرى از آنها با مردى بنام اشمط میان دجله و فرات خروج مى کند و مردى از ما اهل بیت به سرکوبى آنها اقدام مى کند و بعد از آن تا قیامت دیگر شورشى نخواهد بود.
  • omidefaraj